میهمانی هیجان انگیز
دیروز چند تا از دوست های مشترک خاله و مامانی شما، دعوت بودند نهار خونه آنا...دوتاشون نینی داشتن؛ خاله فاطمه که با حُسنی خانمش اومده بود و خاله ساجده هم با علی آقاش . حُسنی یک سالی از شما بزرگتره ولی علی تقریباً هم سن و سال خودته خاله جونم. شما هم انگار تا قبل از ورود مهمون ها خواب بودی و حسابی شارژ شده بودی. محمدصدرا جان؛ خپولِ خاله! از صبح تا خود عصر که مهمون ها بخوان به خونه هاشون بروند، شما کلاً خوشحال بودی و شنگول بودنت رو به همه نشون می دادی. به روی همه لبخندهای شیرین می زدی و به محض اینکه کسی بهت واکنش نشون میداد، با شادی می خندیدی و ذوق خودت رو نشون می دادی و در حال راه رفتن همه اش دست راستت رو بالا می گرفتی و با مشت گره کرده، مچ د...
نویسنده :
حانی مون
10:22